علم و فن آوری

آخرین اخبار علم و فن آوری

علم و فن آوری

آخرین اخبار علم و فن آوری

نبرد تن‌به‌تنِ شاعر غزل‌سرا با اقتدارگراییِ شعر سنتی / لیلا کردبچه

نبرد تن‌به‌تنِ شاعر غزل‌سرا با اقتدارگراییِ شعر سنتی / لیلا کردبچه

سرویس ایلام - شکربیگی در حوزۀ شعر سپید صاحب سبک و سیاق ویژۀ خودش است، امّا تعلق خاطرش به فضای تغزل فارسی، این احساس مسئولیت را در او برانگیخته که درراستای مدرن کردنِ غزل فارسی، قدمی بردارد، اگرچه با ایستادگی و مقاومت شدید غزل‌سرایان و مخاطبان غزل سنتی مواجه شده باشد.


به گزارش خبرگزاری کردپرس، وقتی از اقتدارگرایی شعر سنتی حرف می‌زنیم، آیا صرفاً قالب‌های ظاهریِ شکل‌یافته برمبنای موسیقی عروضی و کناری را هدف قرار داده‌ایم؟ و آیا با کنار زدنِ این پوشش موسیقایی می‌توانیم ادعا کنیم که آن اقتدار را درهم شکسته‌ایم؟ و ساده‌لوحانه فراموش می‌کنیم که در ورای این پوستۀ ظاهری که در مواجهۀ دیداریِ نخست به چشم می‌آید، ریشه‌های بسیار محکم‌ و مقاومی‌ دربرابر تغییرات وجود دارد؟

پاسخ به این پرسش هرچه باشد، نباید از این نکته غفلت کنیم که اگر قرار است مقابله‌ای با این اقتدارگرایی صورت بگیرد، باید حمله‌ای از درونِ پوسته باشد. یک شاعر سپیدسرا به‌سختی می‌تواند خدشه‌ای به نظام لایتغیّر شعر سنتی وارد کند، امّا یک شاعر غزل‌سرا که خود در میانۀ آن نظام نفس می‌کشد، ابزار کارش را می‌شناسد و اگر حرفه‌ای باشد، رخنه‌های نفوذپذیر نظام شعر کهن را نیز پیدا می‌کند، و اگر حرفه‌ایتر باشد، «شاید» بتواند آن نظام را «ویران» که نه! بلکه از درون «متحول» کند.

حسین شکربیگی، شاعر مجموعه‌غزل «از مصر و شکر» در پی چنین‌کاری است و به‌نظر می‌رسد در تلاش است تا در گام‌های نخستینِ خود، این اقتدارگرایی را به‌شیوه‌هایی چون افراطی‌گری در توجه به قافیه در برخی غزل‌هایش به سخره بگیرد؛ قافیه‌محوریِ پررنگی که خود تعریضی واضح است بر اقتدارطلبیِ بی‌چون‌وچرای موسیقی در شعر سنتی: «پوستی با بوی گندم، چشم آبی، مو بلوند و/ خنده‌ات رازی ملایم بر لب طرح ژوکوند و/ چشم تو تغییر داده هرچه را باید ببینم/ سنگ، ماهی می‌نماید رود کامل، ماه تند و/ یک‌نفس تا تو دویدم، یک‌نفس شاید رسیدم/ تا تو امّا روزها شب، راه لنگ و اسب کند و/ در فرانسه آخرشب کافه‌ای هستی که دنج است/ چشم‌هایت ضامن تیراژ بالای لوموندو/ من تو را برروی کاغذ مثل شهری آرمانی/ آفریدم، همچنان که گارسیا مارکز ماکوندو!» 

و نیز تلاش‌هایی در حوزه‌های دیگر چون فراروی‌های نحوی: «بیشتر از آنچه تو عیسی‌وشی، مریم‌ترم»، دخل‌وتصرف در دایرۀ واژگانیِ پذیرفته‌شده در حوزۀ غزل: «برروی جلد تایم، در یک ستونِ مُد/ موضوعِ جذّابِ ژورنال‌ها هستی»، توجه ویژه به قابلیت‌های کژتابیهای زبانی: «من تو را دوست‌تر از خندۀ گندم دارم/ من تو را دوست‌تر از باقیِ مردم دارم» و مهم‌تر از همه، راه‌دادن مضامین مدرن و امروزی به فضای حفاظت‌شدۀ سنتی غزل که به‌مثابۀ ابزار نبرد در دست شاعری قرار گرفته که در جنگی تن‌به‌تن با اقتدارگراییِ شعر سنتی، تا آخرین مصراع کتاب جنگیده است:

کاراکتر اصلی در یک رمان هستی

از قومِ خونریزِ چنگیزخان هستی

یک زن علی‌الظاهر، زیبا خدایی نو

یک زن، درست! امّا از رهزنان هستی

یک دینِ نو در هند، بودیستی در چین

یک بانوی مؤمن در نخجوان هستی....

امّا اینجا بیش از آنکه صحبت از توفیق یا عدم‌توفیق شکربیگی در این حوزه باشد، صحبت از تعصب مخاطبان غزل فارسی بر حفظ الگوهای تکرارشوندۀ غزل فارسی است که هنوز در پی مغازله‌ای خاکسارانه در بستر کلماتی دیروزی‌اند. ذهنیت مخاطبِ غزل، شاید فرسنگ‌ها از ذهنیت مخاطب شعر مدرن فاصله داشته باشد. برای مخاطب غزل، کلماتی چون «لپتاب»، «موبایل»، «پاپ»، «هیپ‌هاپ»، «ژوکوند»، «بلوند»، «لوموند» و... ایجاد دیوار شنوایی می‌کند، به‌گونه‌ای که پس از شنیدن نخستین واژۀ نامتجانس، کلمات دیگر را نمی‌شنود و ذهنش درگیر آن موجودِ ناهمرنگِ جماعت می‌ماند. امّا شکربیگی با کاربرد کلماتی از این‌دست، اقتدار موسیقایی شعر فارسی را نادیده گرفته، و شاعر را به‌مثابۀ مؤلفی مقتدر مطرح کرده، و نه مؤلفی ناگریز از رعایتِ هنجارها و اجبارها.

پیروزی شاعر را در این مجموعه، نه در شکست آن اقتدار ـ که کاری است نشدنی ـ که در شهامتِ نزدیک‌شدن به مرزهای شدیداً حفاظت‌شوندۀ ساختار سنتی غزل می‌دانم. شکربیگی نویسندۀ توانمندی است و در حوزۀ شعر سپید هم صاحب سبک و سیاق ویژۀ خودش است، امّا تعلق خاطرش به فضای تغزل فارسی، این احساس مسئولیت را در او برانگیخته که درراستای مدرن کردنِ غزل فارسی، قدمی بردارد، اگرچه با ایستادگی و مقاومت شدید غزل‌سرایان و مخاطبان غزل سنتی مواجه شده باشد.

و در نهایت در مواجهه با سخت‌جانی شعر سنتی در برابر مدرنیزاسیون ادبی، آیا نمی‌توان چنین نتیجه گرفت که غزل ناتوان یا دست‌کم انعطاف‌ناپذیر است در برابر پذیرش تحول؟ و متعاقباً آیا نمی‌توان به این نتیجه رسید که قالب غزل، یا استعداد پذیرش توسع ساختاری و زبانی را برای تن‌دادن به تحول زیربنایی ندارد؟ و یا ترس شدیدی دارد که با چنین پذیرشی، دچار ریزش شدید مخاطب ‌شود؟

غزلی از این مجموعه:

من گردنش را... گردنش را... گردنش را...

لاقیدیاتِ دکمۀ پیراهنش را...

 

پهلو به باران می‌زنم وقتی که گیسوش...

پهلو به الکل می‌زنم وقتی تنش را...

 

من قسمتِ تاریکِ ماهم، عاشقی که

در ابرها گم کرده نیمِ روشنش را

 

با او نه فتحی و نه امّیدِ فتوحی است

جنگاوری که دوست دارد دشمنش را

 

مانند کوهی خسته‌ام از برف، سنگین

بر خود فرود آورده کوهِ بهمنش را...

*شاعر معاصر


منبع

گفتگو با «همت علی اکرادی» شاعر و نویسنده کرمانشاهی/ گویی همه کدخدای این دهکده اند

گفتگو با «همت علی اکرادی» شاعر و نویسنده کرمانشاهی/ گویی همه کدخدای این دهکده اند

به قصد دیدارش به محله ای قدیمی در کرمانشاه (خیابان ناصری) رفتیم. منزلش با آن صفای کوچک و سنتی، مکانی آشنا برای هنرمندان است. با گرمی پذیرای ما می شود؛ از هر دری سخنی.
اگرچه سال هاست که حرف و حدیثی از وی نشنیده ایم ولی با پرسش ها و سوالاتی مرسوم و گاه غیرآشنا او را به حرف آوردیم و ماحصل این گفتگو را در زیر می خوانید:
– از شعر و شاعری بگویید؟
به فرموده حضرت رسول گرامی اسلام(ص)؛ شعر، حکمت است. بنابراین یک شاعر واقعی هم باید تلاش کند تا به مرحله حکیم بودن برسد.
– کدامیک از قالب های شعری را بیشتر از همه، می پسندید؟
هر قالبی حس و حال خودش را می طلبد و برای موضوع خاصی است. شخصا، غزل را بیشتر از بقیه قالب های شعری دوست دارم ولی به جز آن می شود گفت قصیده، مثنوی، نیمایی و رباعی- در درجات بعدی اشتیاقم، قرار دارند.
– از آثارتان برایمان بگویید:
معمولاغالب آثار منتشر شده از من، تحت شرایط خاصی به وجود آمده اند و نیاز هست که درباره بعضی از آنها، توضیحاتی بدهم.
در کرمانشاه، انجمن سخن از سال 58 دوباره فعالیت خود را آغاز کرد و سرپرست آن، استاد محبت بود. پس از ایشان، مسئولیتش را به استاد یوسفی سپردند و در نهایت تا این اواخر یعنی حدود سال 75 اداره جلسات انجمن، برعهده شادروان شکرالله شیروانی (خندان) بود. در سال های 70 تا 72 چهارده دفتر را (تحت عنوان دفتر شعر) با حمایت ارشاد اسلامی کرمانشاه، به چاپ رساندم. این دفترها دربردارنده اشعار شاعران انجمن سخن بود. ویراستار دفاتر اول تا هفتم، استاد محبت بودند. به نوعی چاپ آنها برای نوقلمان، انگیزه هایی را ایجاد کرد. سال 74 کنگره سراسری شعر (از غدیر تا عاشورا) در استان کرمانشاه برگزار شد که شعرهای ارائه شده در آن کنگره را در کتابی با همان عنوان به چاپ رساندم (البته با پشتیبانی مالی فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمانشاه).
-سرنوشت کتاب گزیده غزل معاصر (نسیم اندیشه) به کجا انجامید؟
بد نیست از عنوان کتاب بگویم. در همان سال 74 برنامه ای ادبی در سیمای مرکز کرمانشاه اجرا می کردم که اسم برنامه «نسیم اندیشه» بود. (شبیه همین برنامه با کاروان شعر و موسیقی) اولین اجرا را با حضور شاعر دوست داشتنی معاصر- زنده یاد شیون فومنی- داشتم. شیون، در آن سال مهمان ما بود در کرمانشاه. ضمنا طی سال های 80 و 81 مدیر اجرایی و عضو شورای سردبیری نشریه راه توسعه بودم و صفحه شعر آن نشریه را «نسیم اندیشه» نام نهادم. اواخر فعالیتم در جهاد دانشگاهی بود که کتاب نسیم اندیشه توسط انتشارات جهاد دانشگاهی و موسسه سماءقلم، به دست چاپ سپرده شد. پس از مدتی این دو موسسه انتشاراتی بر سر همین مجموعه وارد نزاعی شدید شدند و در این میانه، کتاب نسیم اندیشه، قربانی شد. ناگفته نماند، کتاب چاپ شد و نسخه ای از آن به دستم رسید و پنهانی هم به فروش رسید.
– چرا مجموعه شعر (پر از صدای حضور) علی رغم اینکه همان سال اول چاپ، نایاب شد، به چاپ های بعدی نرسید؟
آن هم حکایتی عجیب دارد و بیان آن، از حوصله من و شما خارج است لذا تنها به این نکته اشاره می کنم. چون از لحاظ نوع چاپ و کاغذ و صحافی، کیفیت چندانی نداشت و از طرفی برایم خاطرات ناخوشی را تداعی می کرد، میل و رغبتی به تجدید چاپ آن نداشتم.
– خیلی از علاقمندان به شعر شما، از سال 76 تاکنون، منتظر چاپ آثار بعدی شما هستند. ضمناً چون سالهای سال مسئول آفرینشهای ادبی حوزه هنری کرمانشاه نیز بودید، لااقل توقع داشتند که از سوی (سوره مهر) آثار شما به چاپ برسد، چرا اینگونه نشد؟
انصافاً مدیر حوزه هنری کرمانشاه، بارهای بار همین پیشنهاد را دادند ولی من امتناع می کردم. حتی این اواخر اصرار ایشان آنقدر فراوان شد که با ارائه مجموعه شعر آیینی (آیینه های ماندگار) و گردآوری داستان هایی کوتاه با موضوع دفاع مقدس با نام (طعم خاک)، وی را تا حدودی قانع کردم.
– چه دلیلی برای این کارتان داشتید؟
پاسخش روشن است. برایم قابل قبول نبود که در مسئولیتی باشم و آن وقت به چاپ و نشر آثار خودم بپردازم. جامعه ادبی قضاوتی نیک در حقم روا نمی داشتند. آن روزگار تمام سعی ام بر این بود تا آثار دیگر عزیزان را به مرکز ارائه دهم و خوشبختانه این تلاش و پیگیری های بنده، نتایج مطلوبی را هم به همراه داشت.
– آنهایی که شما را می شناسند همگی متفق القولند که بسیاری از نوجوانان شاعر و نویسنده در کرمانشاه با تعالیم و حمایت های شما، در حال حاضر خوش می درخشند و این حاصل سال ها تلاش شما در حوزه هنری بوده است. چرا و چگونه شد که از شهریور ماه سال گذشته (87) یکباره و بی خبر آنها را رها کردید و از حوزه هنری استعفا دادید؟
بی شک، توفیقات همه، از خداوند است. آن عزیزان هم که شما اشاره به آنها داشتید مشمول لطف خدایند. به علاوه تلاش خود آنان و زحمات مربیان نیز یکی دیگر از علل پیشرفت آنان بوده است. من صرفاً یک مشوق برای آنان بوده ام. هنوز هم با من ارتباط دارند.
از آنجا که در آموزش و پرورش، به افتخار بازنشستگی نایل شدم، احساس کردم واقعاً باید خودم را در این حوزه نیز بازنشسته کنم تا دیگر عزیزان، با توانی بهتر و ایده هایی تازه تر، این کاروان شعر و نویسندگی را به سرمنزل مقصد برسانند. ناگفته نماند برایم دل کندن از آن خوبان، بسیار سخت بود. حتی مدیر حوزه هنری کرمانشاه نیز که از دوستان و همسنگران روزگار دفاع مقدس می باشند بسیار سعی بر آن داشت تا این همکاری، منقطع نشود ولی با تصمیم جدی من مواجه شد و تا حدودی (به ظاهر) قانع شد و در نهایت، با رفتن من موافقت کرد.
– تا آنجا که به یاد داریم، در بخش دفاع مقدس، آثاری دارید که به طور مستقل ارائه نشده است. آیا قصد ندارید آنها را به چاپ برسانید؟
استان ما، یکی از مناطق جنگی در طول دوران مقدس بود و آن روزگار برای مردم ما روزهایی فراموش نشدنی است. اگر خداوند مددی فرماید و امکان چاپ فراهم شود. تصاویری از آن حماسه ها را ارائه خواهم کرد.
– اخیراً مشغول سرودن رباعی می باشید. چگونه شد که به این قالب روی آوردید. در حالی که شما را شاعری غزلسرا می شناسیم؟
درست است. شاید رباعی هایی را که قبلاسروده ام به تعداد انگشتان دست نرسد اما چند ماه پیش بود که چندین بار با درخواست جدی استاد محبت (برای گفتن رباعی) مواجه شدم. راستش را بخواهید ابتدا چندان اشتیاقی به این مسئله نداشتم. بالاخره برای اینکه پرسش ایشان را اجابت کرده باشم. چند رباعی گفتم و متوجه شدم که آنقدر هم نسبت به رباعی بی رغبت نیستم. این قالب، توجهم را آن چنان به خود معطوف داشت که تمام فعالیتم در این ماه های اخیر به سرودن رباعی انجامید. می شود گفت، در این قالب، می توان به هر موضوعی پرداخت. لذا تعدادی از رباعی ها طنزند و اغلب آنها جدی. با موضوعات: اجتماعی، پند و اندرز، ضرب المثل و حتی عاطفی.
– از استاد محبت و دوستی تان بگویید.
بار محبت از همه باری، گران تر است
آن می کشد که از همه کس، پرتوان تر است
این بیت، همواره تکیه کلام جناب محبت است که با دیدن من، بر زبان می آورد و امیدوارم که من هم توان کشیدن بار محبت را داشته باشم- آنهم اینگونه محبتی! دوستی من با ایشان، یک دوستی قدیمی و دیرینه است اما این سال های اخیر، بیشتر اوقات را با هم می گذرانیم و به نوعی می شود گفت با هم زندگی می کنیم. جان مطلب اینجاست که تا با استاد محبت، رفاقت تنگاتنگ و ژرفی نداشته باشی، نمی توانی او را بشناسی. شیدایی هایش، عبادتش، صفا و پیوند ظاهر و باطنش، از همه مهمتر، جود و بخشش ایشان که من شاهد مواردی شگفت بوده ام ولی اجازه گفتنش را ندارم-
و حتی طنزهای شفاهی اش که صرفاً ظاهری است و جز دلی مهربان و عاری از هرگونه خدشه ای، چیزی پشت آن نیست. همه و همه مختص خود محبت است. – مذاح گاه بگاهش هم برمی گردد به آن دوران همکاری اش با توفیق . در پایان، می خواهم به این نکته قابل توجه هم اشاره کنم و آن این است که استاد محبت هنوز هم در انجمن رشید یاسمی که چهارشنبه های هر هفته برگزار میگردد و خود ایشان هم، رئیس انجمن است، با حوصله تمام به تعلیم شاگردانش می پردازد و با گشاده رویی آنان را راهنمایی میکند. خداوند سایه ایشان را مستدام گرداند.
– چگونه شد که پا به دنیای اسرارآمیز ادبیات گذاشتید؟
بدون دعوت قبلی!
– شعر کدام شاعر را بیشتر می پسندی؟
با اغلب ذوق های ادبی، مانوسم.
– تا جایی که اطلاع دارم در سومین جشنواره شعر فجر، شما و دو شاعر دیگر به عنوان شاعران پیشکسوت کرمانشاه انتخاب شدید. چه شد که در جشنواره از شما سه نفر اسمی برده نشد؟
کاش می شد به این سوال، پاسخی نمی دادم اما اصولاً شما میدانید که من طبیعتم، موافق این انتخاب ها نیست و سعی ام بر این است که به چنین مواردی که صرفاً دنیایی است، اهمیتی ندهم. این شعار نیست. بلکه دوستان نزدیکم این عقیده ام را تایید می کنند. عزیز یا عزیزانی که جایگزین شده اند قطعاً از بنده، شایسته تر بوده اند و آنان را به استادی خودم قبول دارم.
– آیا شعر هم مثل فرزند برای شاعر است؟
بعضی شعرا، اینگونه می گویند. ولی من اعتقادم این است که شعر، همزاد شاعر است.
– راز ماندگاری شعر شاعر در چیست؟
اگر سخن شاعر، آسمانی باشد، کلام او نیز مقبول زمینیان خواهد بود.
– وضعیت کنونی شعر کرمانشاه؟
مطلوب است. امیدوارم در آینده ای نه چندان دور، به وضع ایده آلی هم برسد.
– چه توصیه ای برای شاعران جوان دارید؟
اگر به پیشکسوتان خود، ارج و احترام بگذارند، یقیناً عاقبت به خیر خواهند شد و لذا آن موقع مشمول این شعر سعدی قرار نخواهند گرفت:
یا وفا خود نبود در عالم
یا که کس با من این زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
– وضعیت انجمن های ادبی کرمانشاه؟
اگر مهرورزی و دوستی بیشتری، گرمابخش آن محافل باشد؛ پریشانی و تفرقه به سراغ آنها نخواهد آمد. تا باد چنین بادا!
چند رباعی از هـ.الف.پندار
پیوسته به چارسمت و سو، عطسه زنند
در حال رکوع- روبرو- عطسه زنند
ارباب به محض اینکه سرما بخورد
یکپارچه نوکران او، عطسه زنند.
***
آیینه ی دق، برای این دهکده اند
نقاشی نخ نمای این دهکده اند
هنگام درو که می رسد، بیکارند
گویی همه کدخدای این دهکده اند
***
وقتی که سراغ عشق را می گیرد
خون دل خویش را به پا می گیرد
لذت نتواند از سواری ببرد
بر پشت پلنگ- آنکه جا می گیرد

    هر لحظه که رنگ پول را می بینیم
خود را زمسیر حق، جدا می بینیم
فردا چه شود، فقط خدا داند و بس
این روز خوش است- اینکه ما می بینیم
***
هرچند که عشق، رهزن انسان است
هرچند مسیر عشق، بی پایان است
این نکته ولی بدان که دنیا بی آن
چون سال بدون فصل تابستان است
***
هرناله، به گوش صاحب دل نرسد
هر دست، به دست امن ساحل، نرسد
کافی ست در این میانه یک ضربه عصا
تا قافله ی شیشه به منزل نرسد
***
یک دسته، در آتش حسد غرق شوند
یک عده، در آب نابلد غرق شوند
هشدار! که بهترین شناگرها نیز
چون پیک اجل سربرسد، غرق شوند
فرهاد مرادی


منبع

گفتگو با محمدباقر کلاهی اهری، شاعر پیش‌کسوت مشهدی: شجریان، نیمای موسیقی ایران است

فهمیه جوان | شهرآرانیوز - محمدباقر کلاهی اهری، شاعر پیش‌کسوتی است که نه تنها به اصول شعر کلاسیک آشناست بلکه سال‌ها تمرکز خود را بر شعر سپید گذاشته و در آن عرصه نیز به استادی رسیده است. فرصتی دست داد تا با او درباره موسیقی سنتی و ارتباط آن با آواز شجریان، گفتگو داشته باشیم.

نام محمدرضا شجریان با موسیقی اصیل ایرانی گره خورده است و اگر بخواهیم از او سخن بگوییم نمی‌توانیم از موسیقی ایرانی چشم بپوشیم. به نظر شما آنچه که امروز به عنوان موسیقی کلاسیک ایرانی می‌شناسیم از کجا شروع شده و چگونه به جایگاه امروز خود رسیده است؟

چیزی که ما امروز به عنوان موسیقی گوش می‌دهیم با خاندان فراهانی شروع شد و زمانی که استادان بزرگ ما به دربار قاجاری منتقل شدند، یک جریان جدیدی در موسیقی ایران شروع شد. هم‌زمان هم با تجددی که در ایران شروع شده بود، ایرانی‌ها با نت و خط موسیقی آشنا شدند و نسلی از بزرگان سعی کردند که موسیقی ما را که به صورت سینه به سینه و از طریق استاد به شاگرد منتقل می‌شد، ضبط و ثبت کنند. پیش از آن مردم موسیقی را در زندگی خودشان بیشتر از طریق نغمات مذهبی دریافت می‌کردند و یا در شبیه‌خوانی‌ها که البته آن‌ها هم گنجینه‌های بسیار عظیمی بودند و اتفاقا خاندان‌های مذهبی عمدتا کسانی بودند که توانستند این نغمات را بیاموزند و وارد موسیقی ما بکنند. شجریان نیز چنین عقبه‌ای دارد.

نقش استاد شجریان در تجلی و شکوفایی موسیقی سنتی ایرانی چه بود؟

موسیقی ایرانی تا آنجا که خوانده‌ایم و دانسته‌ایم، بیشتر متکی به نوآوری‌های فردی است. آنچه که به آن بداهه گفته می‌شود. البته بداهه یک حرکت لحظه‌ای نیست. تألیفی است که خواننده و نوازنده در یک لحظه از گنجینه عظیم موسیقایی خودش استخراج می‌کند. در این زمینه شجریان کار را به اوج رساند. او در تنوع به‌کارگیری تحریر‌ها هم واقعا کار کرد و تحریر‌های مختلف را با یکدیگر تلفیق کرد. نقلی است که گفته بودند باید از آواز بلبل بیاموزید که در یک دهان آواز، چه تحریر‌های متنوعی می‌خواند.
 
شجریان رستاخیزی در موسیقی ایجاد کرد. موسیقی دچار تکرار مکررات شده بود و باید نیمایی در موسیقی ظهور می‌کرد تا آنچه از گذشته داشتیم را با اقتضائات زمان درآمیزد و با حسن تعبیر، آن‌ها را ارائه دهد به نسلی که به شدت در معرض هجوم موسیقی غربی، موسیقی هندی و عربی بودند. در آن مقطع انواع موسیقی با موسیقی ایرانی تلفیق شده بود و با عناوینی مثل اینکه «دلنشین است»، عملا داشتند فضای موسیقی ما را مصادره می‌کردند. در آن شرایط است که شجریان، آواز را که دچار تکرار شده بود، از عرصه روزمره و تکرار خارج می‌کنند و به اوج فاخری می‌رساند.

درباره اشعار آلبوم‌هایش نیز صحبت کنیم. انتخاب اشعار آیا در ماندگاری آواز‌های او نقش داشته است؟

یکی از چیز‌های عجیب، انتخاب شعر او است. او شعر را برمی‌گزیند و این برگزیدن و ارائه شعر مسئله مهمی است. ما در فرهنگمان واژه «قول و غزل» را داریم. قول به معنی خواننده است که همراه با غزل می‌آید، یعنی از هم جدا نیستند. شجریان نیز با رجوع به حافظ و سعدی این دو شاعر ملی را در یک ارائه زیبا به عرصه عمومی عرضه کرد. البته آن‌ها ستارگان ابدی آسمان شعر و ادب فارسی هستند. اما ارائه استادانه شجریان ما را به ظرایفی در این شعر‌ها راهنمایی کرد که متوجه شدیم شعر ما فقط کلمه نیست بلکه از کلمه و آوا و هجا و صوت تشکیل می‌شود. موسیقی و شعر ما همیشه در کنار هم بوده‌اند.
 
موسیقی ما بدون شعر و شعر بدون اوزان عروضی معنی ندارد. موسیقی گذشته ما به شدت وابسته به اوزان عروضی شعر فارسی است. یعنی اگر ضرب آهنگ شعر را از موسیقی ریتمیک یا ترانه برداریم، آن موسیقی بخش معلقی خواهد بود. برای همین خواننده شعر اول باید شعر را فهمیده باشد تا بتواند شعر را تحویل دهد. اینجاست که شجریان در جایگاه یک ادیب ظاهر می‌شود که می‌داند شعر با موسیقی چه می‌کند و نقش موسیقی را هم در ارائه شعر می‌داند.

به نظر شما خط مشی محمدرضا شجریان در انتخاب شعر برای ترانه‌سازی و خوانندگی چه بوده است؟

به نظرم جنبه زیبایی‌شناسی شعر همراه با آن سابقه فرهنگی شعر همواره مدنظرش بوده است. چون شعر بزرگ‌ترین میراث فرهنگی ماست. ما وقتی حافظ می‌خوانیم، در واقع فرهنگ را می‌خوانیم. با حافظ‌خوانی، فرهنگ را نه در موزه تاریخ بلکه در عرصه جاری زندگی می‌بینیم. آنچه که جاری است می‌ماند و آنچه که جریان ندارد، اسیر رکود و تکرار می‌شود و در کتاب‌های تاریخ و در موزه‌ها بایگانی می‌شود. شجریان آن بخش زنده و پویای فرهنگ را گرفته و دوباره عرضه کرده‌است. اشعار حافظ در عین ظرافت تلاطمی دارد که با موسیقی ملتهب شجریان هماهنگ می‌شود و آواز را از رکود و تکرار نجات می‌دهد و به یک هنر زنده تبدیل می‌کند.

درمیان اشعار شاعران معاصر بیشتر به دنبال چه سبک و سیاقی بوده‌است؟

شجریان بیشتر از همه شاعران معاصر، از اشعار ابتهاج استفاده کرده‌است. من به یاد کلام استاد باستانی پاریزی می‌افتم که معتقد بود ماندگاری یک شعر به خوانش خوب آن بستگی دارد و مثالی که می‌زد در مورد ابتهاج بود. او می‌گفت ابتهاج شاعر بسیار بزرگی بود، ولی تا زمانی‌که شعر او در دهان شجریان نچرخید و تا این اشعار خوانده نشد، کسی نمی‌دانست استاد ابتهاج در موسیقی و تصنیف‌سازی چه جایگاهی دارد. البته ابتهاج کسی است که از یک طرف حافظه غنی ادبی دارد و از طرفی فرزند زمانه خودش است. یک استاد زمان‌شناس است و شاعری است که با تمام دستاورد‌های شعرکلاسیک کار می‌کند. این ویژگی ابتهاج را متفاوت می‌کند از غزل‌سرایان دیگر. شجریان با آثار فریدون مشیری هم کار کرده‌است و اثر «پر کن پیاله را» را در دهه ۵۰ منتشر کرده‌است. زمانی که موسیقی ایران با هجوم موسیقی غرب درگیر بود.

اشکالات سیم کشی مغز

اشکالات سیم کشی مغز


مغز انسان ها در طول میلیون ها سال تکامل پیدا کرده. پس خیلی عجیب نیست که بعضی از اطلاعات از دوران بسیار دور، در آن رسوب کرده باشد و تبدیل به عادت و غریزه شده باشد. مغز، اندامی از بدن است که با استفاده از آموخته ها، امکان تفکر و تحلیل را بوجود می آورد. اشکال مغز در این است که اگر داده های غلط و یا تاریخ مصرف گذشته در آن رسوب کند، نمی تواند بهترین تصمیم ها را بگیرد. به همین دلیل بعضی از مواقع، نسبت به شرایطی احساس خطر می کند که برای بشر امروزی تهدید محسوب نمی شود و بعضی اوقات توان پاسخگویی به بعضی از چالش های جوامع پیچیده امروزی را ندارد. درگذشته دنیا به کندی تغییر می کرد و مغز هم به تحولات کند و بطئی عادت داشت. ولی بعد از انقلاب صنعتی تغییر شرایط و روابط، سرعتی باور نکردنی پیدا کرد، تا جایی که مغز توان تطابق خود را از دست داد و اشکال آن خود را بیشتر نمایان کرد. به دلیل همین اشکال ما موظف هستیم مرتباَ نسبت به ایده ها، طرح ها، برنامه ها و احساسات تولید شده توسط مغز تردید کنیم و یافته های آن را مرتباَ راستی آزمایی نمائیم. در این مقاله به ۸ تا از مهم ترین اشکالات مغز اشاره می کنیم.

۱- در دنیای کهن، مغز ما عادت کرده بود حتی برای دستیابی به نیاز های جسمی اولیه، مانند غذا و پیدا کردن جفت، فرمان خطر و مبارزه صادر کند. بعد از بوجود آمدن تمدن، فرهنگ و اخلاق، مغز ما هنوز به همان سیم کشی باستانی وفادار مانده و متوجه آسیب هایی که این نوع خطر کردن در پی دارد نمی شود. بسیاری از جنگ ها و دعواهای قومی قبیله ای و ناموسی ناشی از همین فرمان غلط و کهنه مغز است.

۲- در دوران باستان، مغز انسان چون نمی توانست وقایع طبیعی را به شیوه علمی تجزیه و تحلیل کند تصور می کرده، این رفتار و نیات مردم است که باعث و بانی بلایایی مانند زمین لرزه و طوفان و مصیبت های طبیعی می شود. هنوز هم مغز ما دوست دارد به جای مراجعه به آمار و تجربیات عینی، در دام دنیای ذهن باقی بماند، بسیاری از خرافات و تجزیه و تحلیل های غیر علمی از همین ایراد سر چشمه می گیرد.

۳- برای بشر اولیه، زندگی در طبیعت همیشه با خطر شکار شدن مصادف بوده و مغز همیشه فرار را ترجیح داده. به همین دلیل برای مغز راحت تر است که اول عمل کند و بعد به نتایجش بیندیشد. در اثر این سیم کشی باستانی، در اغلب اوقات مغز ما علاقه ندارد قبل از هر تصمیم، درنگ کند و به جوانب کار فکر کند. معمولاَ عدم بررسی جزئیات یک مسئله و تصمیم های عجولانه، ریشه در همین ایراد مغز دارد.

۴- به دلیل پراکندگی محل زندگی بشر اولیه و خطراتی که در محیط زیست وجود داشت، شرایطی فراهم نبود تا انسان ها در خدمت دیگران باشند. همین شرایط، سیم کشی ذهن ما را به شکلی تنظیم کرد که فقط به منافع شخص خود فکر می کنیم. در چند هزار سال اخیر و با جمع شدن مردم در روستا ها و شهر ها، انسان ها کم کم یاد گرفتند از نگاه دیگران به زندگی نگاه کنند. ولی هنوز هم به محض اینکه خطر و یا مشکلی اساسی پیش بیاید، یا در معرض خستگی و نگرانی قرار بگیرد، مغز به سرعت همه ایده های جدید را انکار می کند و فرمان می دهد که باز گردیم به پیروی از منافع شخص کوتاه مدت.

۵ – ذهن ما دوست ندارد مستقل و مجزا فکر کند، چون طبق تجربه باستانی به این نتیجه رسیده که طرد شدن از جمع، مصادف است با مرگ و نابودی. هنوز هم مغز ما راحت تر است که با عقیده مورد پسند جامعه همراه شود و برایش زیاد مهم نیست که این عقیده تا چه حد کهنه و از مد افتاده و چقدر احمقانه و حتی مخرب است.

۶- در گذشته امید به زندگی کم و عمر انسان ها کوتاه بود. در نتیجه مغز ما منافع لحظه ای را بر دوست داشتنی های درازمدت ترجیح می داد و اطلاعات ناراحت کننده را دوست نداشت و دوست نداشت برایش از مشکلات بگویند. در طول تاریخ می بینیم که قدرتمندان از کسانی که خبر های سخت را می دهند دوری می کنند و اطرافشان پر است از افراد چاپلوس شیرین سخن. سیم کشی ذهن ما مدام به دنبال اطلاعاتی است که تائید کننده آن چیزهای باشد که باور داریم. از توصیه و راهنمایی مستقیم می گریزد و برای دفاع از کلیت وجود می تواند هر حقیقتی را دور بزند.

۷- مغز ما نمی تواند درک کند که بخش عمده ای از فکر و احساس انسان ها، برخاسته از ترشحات هورمونی، خستگی، گرسنگی، مقدار قند و چربی خون و سایر جزئیات شیمیایی درون بدن ما است. به همین دلیل از کلیه تصمیماتی که در شرایط نامعتدل می گیرد، بدون قید و شرط دفاع می کند.

۸- مغز ما آموخته که داور خوبی درباره تصمیم و رفتار دیگران باشد، ولی زمانی که نوبت به خودمان می رسد گیج و منگ می شویم و خطاها و ضعف های خود را نمی بینیم و نمی پذیریم چون سیم کشی ذهن احساس می کند کلیت وجود خود را با پذیرش حتی یک خطا، زیر سوال می برد. ذهن ما طراحی شده که بر خودش نظارت نداشته باشد.

پذیرش ضعف های مغز و دانستن اینکه بعضی از مکانیزم های مغز ما ساخته عصر حجر و پارینه سنگی است، به ما می آموزد که نسبت به عقایدمان زیاد سخت گیر نباشیم و در پذیرش دیگران و ایده های شان و منافع شان، گذشت بیشتری داشته باشیم.

سخت کوشی و خستگی ناپذیری

سخت کوشی و خستگی ناپذیری

وقتی صحبت از موفقیت افرادی مانند بیل گیتس، ایلان ماسک یا تیم کوک به میان می آید، معمولاَ موفقیت آنها به گونه ای مطرح می شود که بیشتر شبیه یک معجزه یا شانس بزرگ دیده شود. در نهایت ممکن است اشاره ای هم به یک نوع خلاقیت فرا انسانی در آنها بشود. اگر چه شانس و خلاقیت در رشد اینگونه افراد موثر بوده، ولی به نظر می رسد، سنگ بنای موفقیت همه آنها سخت کوشی و خستگی ناپذیری باشد. بیدار شدن از خواب در ساعت ۴ صبح، هفته ای ۱۳۰ ساعت کار، سال ها کار کردن بدون تعطیلات، روش هایی است که ممکن است برای افراد عادی افراطی به نظر برسد، ولی اینگونه عملکرد، عامل موفقیت این افراد بوده است. در اینجا عادات کاری چند کارآفرین بزرگ، که خودشان دلیل موفقیت خود را در سخت کوشی می دانند، بررسی می شود.

ایلان ماسک مدیر عامل تسلا معتقد است تجارت، یک کار ۲۴ ساعته برای ۷ روز هفته و ۳۶۵ روز در سال است. او در مصاحبه با نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۸ اعتراف کرد، تولد ۴۷ سالگی خود را در یک شیفت ۲۴ ساعته کاری در شرکت تسلا، بدون خانواده و دوستان گذرانده است. او در همان مصاحبه گفت: نزدیک به ۲۰ سال است که حتی یک هفته تعطیلی پشت سرهم نداشته است.

اگر ایلان ماسک به دلیل ۱۲۰ ساعت کار در هفته مشهور است، ماریسا مایر مدیر عامل سابق گوگل و مدیر عامل فعلی یاهو، از وقتی به یاهو پیوست، رکورد ماسک را شکست. او هفته ای ۱۳۰ ساعت کار می کند. ایلان ماسک درباره ماریسا مایر گفته: من ۱۲۰ ساعت در هفته کار می کنم، ماریسا مایر ۱۳۰ ساعت، من یکشنبه ها را تعطیل می کنم، او تمام هفته کار می کند. مایر در مصاحبه ای با بلومبرگ در سال ۲۰۱۶ گفت: قسمت اصلی موفقیت گوگل که نادیده گرفته می شود، ارزش سخت کوشی کارکنان آن است.

تیم کوک مدیر عامل شرکت اپل به طور مرتب هر روز صبح، در ساعت ۳ و ۴۵ دقیقه برای ورزش و بررسی ایمیل هایش از خواب بلند می شود و کار رسمی اش را از ساعت ۵ صبح شروع می کند. او معتقد است، بیدار شدن خیلی زود می تواند بهره وری را به شکل شگفت انگیزی افزایش دهد. کارت ورود او نشان می دهد، در چند سال گذشته همیشه او اولین شخصی است که به دفتر کار خود رسیده و آخرین نفری است که آنجا را ترک کرده. او در مصاحبه ای با مجله تایم گفت: وقتی کاری را دوست داشته باشید، دیگر برایتان مهم نیست که روزی چند ساعت مشغول آن کار هستید.

مارک کوبان، کارآفرین و مالک باشگاه دالاس لیکرز کار خود را با پیش خدمتی در رستوران شروع کرد. او در وبلاگ خود می نویسد، هنگام تأسیس اولین شرکت خود، چنان سخت مشغول ساختن آن بودم که به مدت هفت سال، حتی یک روز هم به مرخصی نرفتم. او می گوید: استعداد، روابط و پول می تواند به شما کمک کند تا به خواست های خود برسید، اما این کارها به تنهایی نمی تواند شما را موفق کند، برای موفقیت واقعی باید سخت کار کنید.

مری بارا، پس از ۳۳ سال حضور در شرکت جنرال موتورز، بالاخره در سال ۲۰۱۳، به عنوان اولین مدیر عامل زن همین کمپانی انتخاب شد. مجله فایننشال تایمز گزارش می دهد، همکاران مری بارا از او به عنوان نخستین فردی که هر روز وارد کارخانه می شود، یاد می کنند. او هر روز صبح قبل از اینکه بقیه کارکنان بیایند، به تمام ایمیل های رسیده پاسخ می دهد.

جف بزوس مدیر عامل آمازون، در روزهای ابتدای کار آمازون، روزی ۱۲ ساعت و هفت روز در هفته تا ساعت ۳ صبح کار می کرد و خودش کتاب هایی را که مشتری ها سفارش داده بودند، برایشان بسته بندی و ارسال می کرد. حالا هم که بزوس شخص اول آمازون است، هر روز شخصاً در مورد مسائل مربوط به خدمات مشتری ها، به تیم های شرکت آمازون ایمیل می زند و آنها را درمورد نحوه حل مشکلات مشتریان، مستقیماً راهنمایی می کند.

منبع