علم و فن آوری

آخرین اخبار علم و فن آوری

علم و فن آوری

آخرین اخبار علم و فن آوری

نبرد تن‌به‌تنِ شاعر غزل‌سرا با اقتدارگراییِ شعر سنتی / لیلا کردبچه

نبرد تن‌به‌تنِ شاعر غزل‌سرا با اقتدارگراییِ شعر سنتی / لیلا کردبچه

سرویس ایلام - شکربیگی در حوزۀ شعر سپید صاحب سبک و سیاق ویژۀ خودش است، امّا تعلق خاطرش به فضای تغزل فارسی، این احساس مسئولیت را در او برانگیخته که درراستای مدرن کردنِ غزل فارسی، قدمی بردارد، اگرچه با ایستادگی و مقاومت شدید غزل‌سرایان و مخاطبان غزل سنتی مواجه شده باشد.


به گزارش خبرگزاری کردپرس، وقتی از اقتدارگرایی شعر سنتی حرف می‌زنیم، آیا صرفاً قالب‌های ظاهریِ شکل‌یافته برمبنای موسیقی عروضی و کناری را هدف قرار داده‌ایم؟ و آیا با کنار زدنِ این پوشش موسیقایی می‌توانیم ادعا کنیم که آن اقتدار را درهم شکسته‌ایم؟ و ساده‌لوحانه فراموش می‌کنیم که در ورای این پوستۀ ظاهری که در مواجهۀ دیداریِ نخست به چشم می‌آید، ریشه‌های بسیار محکم‌ و مقاومی‌ دربرابر تغییرات وجود دارد؟

پاسخ به این پرسش هرچه باشد، نباید از این نکته غفلت کنیم که اگر قرار است مقابله‌ای با این اقتدارگرایی صورت بگیرد، باید حمله‌ای از درونِ پوسته باشد. یک شاعر سپیدسرا به‌سختی می‌تواند خدشه‌ای به نظام لایتغیّر شعر سنتی وارد کند، امّا یک شاعر غزل‌سرا که خود در میانۀ آن نظام نفس می‌کشد، ابزار کارش را می‌شناسد و اگر حرفه‌ای باشد، رخنه‌های نفوذپذیر نظام شعر کهن را نیز پیدا می‌کند، و اگر حرفه‌ایتر باشد، «شاید» بتواند آن نظام را «ویران» که نه! بلکه از درون «متحول» کند.

حسین شکربیگی، شاعر مجموعه‌غزل «از مصر و شکر» در پی چنین‌کاری است و به‌نظر می‌رسد در تلاش است تا در گام‌های نخستینِ خود، این اقتدارگرایی را به‌شیوه‌هایی چون افراطی‌گری در توجه به قافیه در برخی غزل‌هایش به سخره بگیرد؛ قافیه‌محوریِ پررنگی که خود تعریضی واضح است بر اقتدارطلبیِ بی‌چون‌وچرای موسیقی در شعر سنتی: «پوستی با بوی گندم، چشم آبی، مو بلوند و/ خنده‌ات رازی ملایم بر لب طرح ژوکوند و/ چشم تو تغییر داده هرچه را باید ببینم/ سنگ، ماهی می‌نماید رود کامل، ماه تند و/ یک‌نفس تا تو دویدم، یک‌نفس شاید رسیدم/ تا تو امّا روزها شب، راه لنگ و اسب کند و/ در فرانسه آخرشب کافه‌ای هستی که دنج است/ چشم‌هایت ضامن تیراژ بالای لوموندو/ من تو را برروی کاغذ مثل شهری آرمانی/ آفریدم، همچنان که گارسیا مارکز ماکوندو!» 

و نیز تلاش‌هایی در حوزه‌های دیگر چون فراروی‌های نحوی: «بیشتر از آنچه تو عیسی‌وشی، مریم‌ترم»، دخل‌وتصرف در دایرۀ واژگانیِ پذیرفته‌شده در حوزۀ غزل: «برروی جلد تایم، در یک ستونِ مُد/ موضوعِ جذّابِ ژورنال‌ها هستی»، توجه ویژه به قابلیت‌های کژتابیهای زبانی: «من تو را دوست‌تر از خندۀ گندم دارم/ من تو را دوست‌تر از باقیِ مردم دارم» و مهم‌تر از همه، راه‌دادن مضامین مدرن و امروزی به فضای حفاظت‌شدۀ سنتی غزل که به‌مثابۀ ابزار نبرد در دست شاعری قرار گرفته که در جنگی تن‌به‌تن با اقتدارگراییِ شعر سنتی، تا آخرین مصراع کتاب جنگیده است:

کاراکتر اصلی در یک رمان هستی

از قومِ خونریزِ چنگیزخان هستی

یک زن علی‌الظاهر، زیبا خدایی نو

یک زن، درست! امّا از رهزنان هستی

یک دینِ نو در هند، بودیستی در چین

یک بانوی مؤمن در نخجوان هستی....

امّا اینجا بیش از آنکه صحبت از توفیق یا عدم‌توفیق شکربیگی در این حوزه باشد، صحبت از تعصب مخاطبان غزل فارسی بر حفظ الگوهای تکرارشوندۀ غزل فارسی است که هنوز در پی مغازله‌ای خاکسارانه در بستر کلماتی دیروزی‌اند. ذهنیت مخاطبِ غزل، شاید فرسنگ‌ها از ذهنیت مخاطب شعر مدرن فاصله داشته باشد. برای مخاطب غزل، کلماتی چون «لپتاب»، «موبایل»، «پاپ»، «هیپ‌هاپ»، «ژوکوند»، «بلوند»، «لوموند» و... ایجاد دیوار شنوایی می‌کند، به‌گونه‌ای که پس از شنیدن نخستین واژۀ نامتجانس، کلمات دیگر را نمی‌شنود و ذهنش درگیر آن موجودِ ناهمرنگِ جماعت می‌ماند. امّا شکربیگی با کاربرد کلماتی از این‌دست، اقتدار موسیقایی شعر فارسی را نادیده گرفته، و شاعر را به‌مثابۀ مؤلفی مقتدر مطرح کرده، و نه مؤلفی ناگریز از رعایتِ هنجارها و اجبارها.

پیروزی شاعر را در این مجموعه، نه در شکست آن اقتدار ـ که کاری است نشدنی ـ که در شهامتِ نزدیک‌شدن به مرزهای شدیداً حفاظت‌شوندۀ ساختار سنتی غزل می‌دانم. شکربیگی نویسندۀ توانمندی است و در حوزۀ شعر سپید هم صاحب سبک و سیاق ویژۀ خودش است، امّا تعلق خاطرش به فضای تغزل فارسی، این احساس مسئولیت را در او برانگیخته که درراستای مدرن کردنِ غزل فارسی، قدمی بردارد، اگرچه با ایستادگی و مقاومت شدید غزل‌سرایان و مخاطبان غزل سنتی مواجه شده باشد.

و در نهایت در مواجهه با سخت‌جانی شعر سنتی در برابر مدرنیزاسیون ادبی، آیا نمی‌توان چنین نتیجه گرفت که غزل ناتوان یا دست‌کم انعطاف‌ناپذیر است در برابر پذیرش تحول؟ و متعاقباً آیا نمی‌توان به این نتیجه رسید که قالب غزل، یا استعداد پذیرش توسع ساختاری و زبانی را برای تن‌دادن به تحول زیربنایی ندارد؟ و یا ترس شدیدی دارد که با چنین پذیرشی، دچار ریزش شدید مخاطب ‌شود؟

غزلی از این مجموعه:

من گردنش را... گردنش را... گردنش را...

لاقیدیاتِ دکمۀ پیراهنش را...

 

پهلو به باران می‌زنم وقتی که گیسوش...

پهلو به الکل می‌زنم وقتی تنش را...

 

من قسمتِ تاریکِ ماهم، عاشقی که

در ابرها گم کرده نیمِ روشنش را

 

با او نه فتحی و نه امّیدِ فتوحی است

جنگاوری که دوست دارد دشمنش را

 

مانند کوهی خسته‌ام از برف، سنگین

بر خود فرود آورده کوهِ بهمنش را...

*شاعر معاصر


منبع

گفتگو با محمدباقر کلاهی اهری، شاعر پیش‌کسوت مشهدی: شجریان، نیمای موسیقی ایران است

فهمیه جوان | شهرآرانیوز - محمدباقر کلاهی اهری، شاعر پیش‌کسوتی است که نه تنها به اصول شعر کلاسیک آشناست بلکه سال‌ها تمرکز خود را بر شعر سپید گذاشته و در آن عرصه نیز به استادی رسیده است. فرصتی دست داد تا با او درباره موسیقی سنتی و ارتباط آن با آواز شجریان، گفتگو داشته باشیم.

نام محمدرضا شجریان با موسیقی اصیل ایرانی گره خورده است و اگر بخواهیم از او سخن بگوییم نمی‌توانیم از موسیقی ایرانی چشم بپوشیم. به نظر شما آنچه که امروز به عنوان موسیقی کلاسیک ایرانی می‌شناسیم از کجا شروع شده و چگونه به جایگاه امروز خود رسیده است؟

چیزی که ما امروز به عنوان موسیقی گوش می‌دهیم با خاندان فراهانی شروع شد و زمانی که استادان بزرگ ما به دربار قاجاری منتقل شدند، یک جریان جدیدی در موسیقی ایران شروع شد. هم‌زمان هم با تجددی که در ایران شروع شده بود، ایرانی‌ها با نت و خط موسیقی آشنا شدند و نسلی از بزرگان سعی کردند که موسیقی ما را که به صورت سینه به سینه و از طریق استاد به شاگرد منتقل می‌شد، ضبط و ثبت کنند. پیش از آن مردم موسیقی را در زندگی خودشان بیشتر از طریق نغمات مذهبی دریافت می‌کردند و یا در شبیه‌خوانی‌ها که البته آن‌ها هم گنجینه‌های بسیار عظیمی بودند و اتفاقا خاندان‌های مذهبی عمدتا کسانی بودند که توانستند این نغمات را بیاموزند و وارد موسیقی ما بکنند. شجریان نیز چنین عقبه‌ای دارد.

نقش استاد شجریان در تجلی و شکوفایی موسیقی سنتی ایرانی چه بود؟

موسیقی ایرانی تا آنجا که خوانده‌ایم و دانسته‌ایم، بیشتر متکی به نوآوری‌های فردی است. آنچه که به آن بداهه گفته می‌شود. البته بداهه یک حرکت لحظه‌ای نیست. تألیفی است که خواننده و نوازنده در یک لحظه از گنجینه عظیم موسیقایی خودش استخراج می‌کند. در این زمینه شجریان کار را به اوج رساند. او در تنوع به‌کارگیری تحریر‌ها هم واقعا کار کرد و تحریر‌های مختلف را با یکدیگر تلفیق کرد. نقلی است که گفته بودند باید از آواز بلبل بیاموزید که در یک دهان آواز، چه تحریر‌های متنوعی می‌خواند.
 
شجریان رستاخیزی در موسیقی ایجاد کرد. موسیقی دچار تکرار مکررات شده بود و باید نیمایی در موسیقی ظهور می‌کرد تا آنچه از گذشته داشتیم را با اقتضائات زمان درآمیزد و با حسن تعبیر، آن‌ها را ارائه دهد به نسلی که به شدت در معرض هجوم موسیقی غربی، موسیقی هندی و عربی بودند. در آن مقطع انواع موسیقی با موسیقی ایرانی تلفیق شده بود و با عناوینی مثل اینکه «دلنشین است»، عملا داشتند فضای موسیقی ما را مصادره می‌کردند. در آن شرایط است که شجریان، آواز را که دچار تکرار شده بود، از عرصه روزمره و تکرار خارج می‌کنند و به اوج فاخری می‌رساند.

درباره اشعار آلبوم‌هایش نیز صحبت کنیم. انتخاب اشعار آیا در ماندگاری آواز‌های او نقش داشته است؟

یکی از چیز‌های عجیب، انتخاب شعر او است. او شعر را برمی‌گزیند و این برگزیدن و ارائه شعر مسئله مهمی است. ما در فرهنگمان واژه «قول و غزل» را داریم. قول به معنی خواننده است که همراه با غزل می‌آید، یعنی از هم جدا نیستند. شجریان نیز با رجوع به حافظ و سعدی این دو شاعر ملی را در یک ارائه زیبا به عرصه عمومی عرضه کرد. البته آن‌ها ستارگان ابدی آسمان شعر و ادب فارسی هستند. اما ارائه استادانه شجریان ما را به ظرایفی در این شعر‌ها راهنمایی کرد که متوجه شدیم شعر ما فقط کلمه نیست بلکه از کلمه و آوا و هجا و صوت تشکیل می‌شود. موسیقی و شعر ما همیشه در کنار هم بوده‌اند.
 
موسیقی ما بدون شعر و شعر بدون اوزان عروضی معنی ندارد. موسیقی گذشته ما به شدت وابسته به اوزان عروضی شعر فارسی است. یعنی اگر ضرب آهنگ شعر را از موسیقی ریتمیک یا ترانه برداریم، آن موسیقی بخش معلقی خواهد بود. برای همین خواننده شعر اول باید شعر را فهمیده باشد تا بتواند شعر را تحویل دهد. اینجاست که شجریان در جایگاه یک ادیب ظاهر می‌شود که می‌داند شعر با موسیقی چه می‌کند و نقش موسیقی را هم در ارائه شعر می‌داند.

به نظر شما خط مشی محمدرضا شجریان در انتخاب شعر برای ترانه‌سازی و خوانندگی چه بوده است؟

به نظرم جنبه زیبایی‌شناسی شعر همراه با آن سابقه فرهنگی شعر همواره مدنظرش بوده است. چون شعر بزرگ‌ترین میراث فرهنگی ماست. ما وقتی حافظ می‌خوانیم، در واقع فرهنگ را می‌خوانیم. با حافظ‌خوانی، فرهنگ را نه در موزه تاریخ بلکه در عرصه جاری زندگی می‌بینیم. آنچه که جاری است می‌ماند و آنچه که جریان ندارد، اسیر رکود و تکرار می‌شود و در کتاب‌های تاریخ و در موزه‌ها بایگانی می‌شود. شجریان آن بخش زنده و پویای فرهنگ را گرفته و دوباره عرضه کرده‌است. اشعار حافظ در عین ظرافت تلاطمی دارد که با موسیقی ملتهب شجریان هماهنگ می‌شود و آواز را از رکود و تکرار نجات می‌دهد و به یک هنر زنده تبدیل می‌کند.

درمیان اشعار شاعران معاصر بیشتر به دنبال چه سبک و سیاقی بوده‌است؟

شجریان بیشتر از همه شاعران معاصر، از اشعار ابتهاج استفاده کرده‌است. من به یاد کلام استاد باستانی پاریزی می‌افتم که معتقد بود ماندگاری یک شعر به خوانش خوب آن بستگی دارد و مثالی که می‌زد در مورد ابتهاج بود. او می‌گفت ابتهاج شاعر بسیار بزرگی بود، ولی تا زمانی‌که شعر او در دهان شجریان نچرخید و تا این اشعار خوانده نشد، کسی نمی‌دانست استاد ابتهاج در موسیقی و تصنیف‌سازی چه جایگاهی دارد. البته ابتهاج کسی است که از یک طرف حافظه غنی ادبی دارد و از طرفی فرزند زمانه خودش است. یک استاد زمان‌شناس است و شاعری است که با تمام دستاورد‌های شعرکلاسیک کار می‌کند. این ویژگی ابتهاج را متفاوت می‌کند از غزل‌سرایان دیگر. شجریان با آثار فریدون مشیری هم کار کرده‌است و اثر «پر کن پیاله را» را در دهه ۵۰ منتشر کرده‌است. زمانی که موسیقی ایران با هجوم موسیقی غرب درگیر بود.

اعظم سعادتمند: غزل زبان فطرت من است

اعظم سعادتمند: غزل زبان فطرت من است

 

اشاره: اعظم سعادتمند متولد قم و اهل قم و ساکن شهر قم است. او تحصیلات را دوره دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک طی کرده و در، دانشگاه دوره کارشناسی فیزیک خوانده است و سپس به خاطر علاقه‌ای که به ادبیات عرفانی داشت، در رشته تصوف و عرفان اسلامی تحصیل کرد و موفق به کسب درجه کارشناسی ارشد در تصوف و عرفان اسلامی شد. او سال‌ها است که که دبیر آموزش و پرورش است در شهر قم زندگی می کند.

 

فرهنگِ اسلامی: شما هم در فیزیک و هم در عرفان تحصیل و تحقیق کرده اید

اعظم سعادتمند: در مورد علاقه به شعر باید عرض کنم که ما بطور خانوادگی به ادبیات علاقه داشته ایم. پدرم خیلی علاقه داشتند به ادبیات. ما از بچگی کتاب شاهنامه و رباعیات خیام را در خانه‌مان داشتیم. همیشه شعرهای شعر ای پارسی گوی را می‌خواندم. همیشه با شعر سروکار ما وشعر هست. خواهرها و برادرها هم همینطور هستند. ما همه به شدت به ادبیات علی الخصوص به شعر علاقه داریم. دو نفر از خواهرهای دیگر من هم شعر می‌گویند. حالا شاید خیلی جدی آن را دنبال نکنند. یعنی این علاقه و استعداد در خانواده‌ی ما وجود دارد. اینکه کمی تغییر داده بودم و یک سری از کلماتش را جابه‌جا کرده بودم و فکر می‌کردم حالا این شعر خودم هست. بعد از آن هم شعر می‌گفتم ولی خیلی به طور جدی نبود. داشت. پولی برایم جدّی نبود که فکر کنم شاعر بشوم، یا اینکه به من بگویند: “تو شاعری!” نه به این شکل نبود. هدف من این بود که دانشگاه بروم و در همان درسی که می‌خوانم، پیشرفت بکنم، ولی بعد از دانشگاه که مشغول به تدریس شده و معلم شدم، همیشه احساس می‌کردم یک چیزی در وجودِ من کم است، یک قسمتی در زندگی‌ام کم است که باید باشد و من به آن بی‌توجهی کرده‌ام. احساس می‌کردم به قسمت‌هایی از روحم بی‌توجه‌ام که بعد یکی از دوستان گفتند که: “شما که اینقدر به شعر علاقه دارید که رفتم آنقدر جذب جو انجمنِ شعر قم شدم، اینقدر جوِ خوبی بود، اینقدر شاعرانِ خوبی آنجا رفت و آمد داشتند و آدم آنجا اینقدر شعرهای خوب می‌شنید که من فکر می‌کنم اگر کسی شاعر هم نبود و در آن انجمن می‌رفت، حتما از آنجا شاعر بیرون می‌آمد. شاید برای من هم چنین اتفاقی افتاد. من دفعه‌ی اول که رفتم، آنقدر شعرِ خوب شنیدم که هنوز یادم هست کلاس نقدِ شعر بود که توسط آقای لیله‌سپیدوار بودند، یا نو یا چند بیت موزون. ولی من آنقدر جذبِ فضای این جلسه شدم که وقتی برگشتم خانه، یک غزل کامل گفتم و وقتیکه جلسه بعد شرکت کردم، نمی‌دانم آن اعتماد به نفس را از کجا پیدا کرده‌ بودم که دستم را بالا کردم که من هم شعر می‌خوانم و شعر خواندم و دوستان آنقدر من را تشویق کردند که احساس کردم “وای من چقدر آدم بااستعدادی هستم و یا چرا تا الآن به این استعدادی که در وجودم بوده، توجه نکرده بودم!” خیلی تشویق شدم. من فکر می‌کنم آن برخورد اولیه که دوستان شاعر من در انجمن شعر قم با من داشتند، خیلی تعیین‌کننده بود. یعنی من که کسی بودم که با هیچکس آشنایی نداشتم و ذاتا هم آدم خجالتی هستم و خیلی نمی‌توانم در اولین برخورد با آدم‌ها ارتباط گرم و صمیمی برقرار کنم، ولی اینقدر برخورد آنها خوب بود که من احساس کردم که من می‌توانم من هم می‌توانم شعر بگویم و شاعر بشوم. از آنجا بود که این کلاس‌ها را ادامه دادم و همچنان دارم این راه را طی می‌کنم و می‌خواهم که ادامه‌اش بدهم.

* اعظم سعادتمند در سه حوزه فیزیک، عرفان و شعر کار کرده است.
* اعظم سعادتمند: پیش از روی آوردن به شعر همیشه احساس می کردم چیزی در وجود من کم است.
* در انجمن شعر * سه مجموعه شعر گنجشک های پائیز، باران پس از برف و لیلی آذراز اعظم سعادتمند منتشر شده اند.

 

در مورد اولین شعر حالا در واقع خیلی یادم نمانده‌ است ولی عرض کردم که اولین شعری که گفتم را با توجه به یکی از شعر‌های کتاب فارسی بود که آقای مصطفی رحماندوست گفته‌اند که در بود را زمان رحلت امام خمینی گفتم. یک شعر گفته بودم که بیشتر شعر نو بود و این اولین شعری بود که همه ‌چیزش کامل از فکر خودم بود.

 

فرهنگِ اسلامی: آیا تا الآن از شما مجموعه شعری هم چاپ شده است؟ چند تا و با چه اسم‌هایی؟

اعظم سعادتمند: بله، سه‌ مجموعه شعر از من چاپ شده‌اند که اولین مجموعه شعرم “گنجشک‎های پاییز” نام دارد که آن را انتشارات فصل پنجم اولین بار منتشر کرد، و الان قرار است چاپ دومش با یک مقدار تغییرات، توسط انتشارات دیگری منتشر بشود که خودم نیز منتظر هستم که چاپ دومش‌ در بیاید. گنجشک‌های پاییز، شعر‌های دهه ۸۰ من هستند. یعنی همان سال ۸۲ که من به صورت جدی وارد فضای شعر شدم و احساس کردم هر کس که این مجموعه را خونده بود، خیلی مشوق من شد. حالا آنهایی که خواندند، من نمی‌گویم تعداد زیادی خواندند، همان تعداد که مجموعه را خواندند خیلی به آن لطف داشتند، خیلی تشویق‌هاشان موثر بود برای من، خیلی به من انگیزه داد. و هنوز این اثری مجموعه‌ای آن که من اگر بخوام حس بگیرم، احساس کنم دلم میخواهد شعر بگویم، “گنجشک‌های پاییز” را می‌خوانم. یک سری احساسات خیلی خاصی را در “گنجشک های پاییز” تجربه کردم که هنوز که هنوز است برای من هیجان انگیز هستند و هنوز که هنوز است به من انرژی می‌دهند، یک طوفانی در من ایجاد می‌کند که وقتی که این مجموعه را خودم میخوانم دلم میخواهد شعر بگویم. مجموعه‌ دوم من “باران پس از برف” بود که مشتمل بر شعرهای سال ۹۰ تا ۹۴ من ببینید من اعتقاد دارم که هر مجموعه شعری برآیندِ یک دوره خاصی از زندگی است. “گنجشک‌های پاییز” برایند دوره خاصی از زندگی من بود و “باران پس از برف” هم همینطور. شاید برآیندِ دوره‌ای بود که من آرامش خیلی خاصی را تجربه می‌کردم و عاشقانه هایش عاشقانه‌های خاصی بود. به نظرِ خودم فضای این کتاب خیلی متفاوت است. نه تنها متفاوت از “گنجشک‌های پاییز” که متفاوت از خیلی عاشقانه‌هایی که تا آن زمان خودم داشته باشم عاشقانه‌هایی که حالا خیلی دوست دارم و البته یک جورِ دیگر. یعنی هر کدام از مجموعه‌های شعرم را به نوعِ منحصر به فرد دوست دارم. شاید چون هرکدام یبه نحوی زندگی‌نامه‌ یک دوره خاصی از زندگی من هست.

* هر شاعری باید زبان فطری خودش را کشف کند.
* مدح ائمه و معصومین بخشی از شعر متعهد و آئین مند هست ولی تمام آن نیست.
* شاعر می کوشد تا جهان زیباتر شود.
* کسی که مقاماتی را در عرفان کسب کرده باشد می تواند شعر عرفانی بگوید.

 

فرهنگِ اسلامی: آیا علاوه بر شعر، دیگر رشته‌های ادبیات را هم امتحان کرده‌اید؟

اعظم سعادتمند: من به طور تخصصی غزل می‌گویم یعنی طوری که غزل من را سیراب می‌کند، طوری که غزل احساس من را درگیر می‌کند، آنقدر که غزل شوق نوشتن به من می‌دهد و طوری که غزل به ولی قالبِ سپید را هم دوست دارم. اما در باره

 

فرهنگِ اسلامی: از کلاسیک، نو و سپید بیشتر به کدام نوع شعر تمایل دارید؟ نظرتان در باره بقیه قالب‌ها چیست؟

اعظم سعادتمند: من غزل را دوست دارم. غزل برای من یک موهبت  الهی است و قابل توصیف نیست واقعا. خیلی به من انرژی می‌دهد. اگر من هزارتا شعر خوب در قالب‌های دیگر بخوانم، وقتیکه یک غزلِ خوب می‌خوانم، یک انرژی دیگر می‌گیرم. حالا برای من این طور بوده است. انگار روح و فطرتِ من غزل است و در غزل بهتر می‌توانم احساس خودم را نمایان بکنم و بهتر می‌توانم خودم را نشان بدهم و بهتر می‌توانم حرفهایم را بزنم. در مورد بقیه قالب‌‌ها عرض کنم که من کلا شعر دوست دارم. حالا این که گفتم غزل، بخاطر این بوده است که غزل زبان فطری من است. هرکسی

 

فرهنگِ اسلامی: نظرتان در باره شعر آیینی چیست؟ شعر آیینی چه موضوعاتی را شامل می‌شود؟

اعظم سعادتمند: ببینید امروزه شاید در مورد شعر آیینی خیلی‌ها فکر می‌کنند که شعرآیینی حتماً در مدح یا برای عزاداری یکی از ائمه باشد یا فضائل یکی از ائمه و بزرگان دین باشد. این درست است و این هم بخشی از تعریف شعرِ متعهد و آئین مند هست ولی تمام آن نیست من فکر می‌کنم شعر آئین مند خیلی گسترده‌تر از این هست. هر شعری که دارد تبلیغِ انسانیت می‌کند. هر شعری که به ما می‌گوید انسان باشیم، به ما یادآوری می کند که این جهان جهانِ گذرایی است و مقصد ما جهان دیگری است که باید با همدیگر مهربان باشیم، باید عاشق باشیم، باید نه، خیلی شرایطش گسترده‌تر است و آنچه در ذهنِ من هست این هست که اکثرِ اشعاری که ما در ادبیات فارسی داریم می‌توانند شعرِ آیینی باشند. به هر حال ببینید اکثر کسانی هم که که در ادبیات هستند و چه داستان می‌نویسند و چه شعر میگویند، دغدغه‌های انسانی دارند، دغدغه‌های اخلاقی دارند. خیلی کم پیش میاید که یک بخواهد قلم بزند در راه اینکه بخواهد مثلا ترویج بی اخلاقی بکند. من فکر می‌کنم که واقعا اکثر کسانی که دارند شعر میگویندو داستان می‌نویسند، واقعا احساس می‌کنند که یک چیزی انسانی و فطری در وجودشان هست که باید آن را به جهان عرضه بکنند، به خاطر اینکه جهان زیباتر بشود و همه اینها در حقیقت یک آثار آیینی است. پس

* اختناق حاکم در عصر اموی و عباسی سبب شد تا در مورد بعضی از معصومین (ع) اطلاعات کمتر و آثار هنری کمتری داشته باشیم.
* ما در شعر متعهد و آئینی کمی ظاهر بین شده ایم.
* پس از پیروزی انقلاب اسلامی زنان شاعر * در شعر جنسیّت چندان موضوعیت ندارد. شعر زبان انسانیت است.

 

فرهنگِ اسلامی: بنابر این منظر تشعار مولوی، حافظ و سعدی تماماً اشعار آئینی هستند شما از محضر کدام اساتید بهره‌مند بوده‌اید و در چه حد؟

اعظم سعادتمند: در تجربه انجمنِ شعر قم، بهره من از آقای لیله کوهی خیلی کم بود. فکر می‌کنم یکی دو جلسه آقای لیله‌کوهی در ابتدا بودند. بعد فکر می‌کنم آقای سید مهدی حسینی بودند در انجمن، یعنی چند ماهی ایشان بودند و من سرِ کلاسهای ایشان می‌رفتم که در آن ابتدای کار کلاس‌های ایشان خیلی خیلی دست من را گرفت. بعد از ایشان آقای هدایتی آمدند و مسئول انجمنِ شعر شدند برای چندین سال و ما سر کلاس‌های آقای هدایتی می‌رفتیم. می‌توانم بگویم که من خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم؛ اینکه غزلِ خوب چیست؟ چطور باید شعر گفت؟ و چطور و چگونه به شعر باید نگاه کرد؟ همه این ها را مدیون کلاس‌های آقای هدایتی هستم. گاه گاهی هم استاد مجاهدی می‌آمدند انجمن. یکی دو بار من پیشِ ایشان شعر خواندم. آن تشویق‌هایی که ایشان کردند در همان موارد خیلی محدود، خیلی برایم راهنما بوده و به من خیلی امید و انگیزه داد. ولی بعد از آن حالا چند سالی هست که سرِ کلاسِ استادِ خاصی نرفتم. ولی من فکر می‌کنم،

فرهنگِ اسلامی: چرا ما آنقدری که باید و شاید روی شعر توحیدی تمرکز نداریم؟

خانم اعظم سعادتمند: اگر در گذشته ما شعر توحیدی داشته‌ایم، دلیلش این بوده است که واقعا شاعرانِ ما عارف می‌شدند. یعنی یک مقاماتی را درک می‌کردند و به یک سر کشف و شهودی می‌‎رسیدند و آن وقت خواه  و ناخواه شعرِ توحیدی هم می‌گفتند ولی من نمی‌دانم در میانِ شاعرانِ امروز کسی هست که مقاماتی را در عرفان کسب کرده باشد و کشف و شهودی داشته باشد یا نه؟ منظور من این است که برای این هدف شما واقعا باید کار کرده باشید و واقعا باید به خدا نزدیک شده باشید و یک سری مراحل را در ایمان طی کرده باشید که بتوانید شعر توحیدی بگویید. وگرنه اینکه من بنشینم و بگویم که “من می‌خواهم شعرِ توحیدی بگویم”، اینطور نمیشود و در نتیجه اگر یک شعرِ توحیدی مثل مثنوی مولوی  خلق می‌شود، نتیجه مراحلی است که شاعر طی کرده است و نکته‌ی دیگر این که بعد از انقلاب شعرِ متعهد و  آیینی رونق پیدا کرد و منظور من از شعرِ آیینی آن بخش شعرهای هستند که در مدح یا منقبتِ ائمه (ع) باشند. این نوع شعرها به‌هرحال یک رنگ و بوی تازه‌ای پیدا کرد. شاید به شاعر اصلا فقیه بوده است، آیت الله بوده است و عارف بوده است واقعا. شاید الآن هم داشته باشیم چنین شاعرانی ولی اکثر شاعران اینطور نیستند.

 

فرهنگِ اسلامی: دلیل اینکه در شعر امروز، در باره برخی از ائمه معصومین (ع) شعر کمتر سروده شده است، چیست؟ و چه راه‌ حلی را برای رفع این نقیصه توصیه می‌کنید؟

اعظم سعادتمند: اینکه در موردِ بعضی از ائمه (ع) کمتر شعر سروده شده، شاید به خاطر این است که در موردِ این ائمه (ع) اطلاعات تاریخی کمتر در دست داریم. مثلا در موردِ امام علی (ع)، ما تاریخ کامل حکومتِ ایشان را و قبل از حکومتِ ایشان را داریم و جزئیاتِ زیادی در این باره در تاریخ آمده است، ولی در موردِ بعضی از ائمه (ع) به خاطر آن خفقانی که در عصر آنان بر جامعه حاکم بوده است – چه در دوران بنی امیه و چه در دوران بنی عباس – اطلاعاتی کمی به دستِ ما رسیده است. دیگر اینکه این نقیصه  واقعا به دلیلِ کم کاری خود ما هم بوده است، یعنی ما متوجه نبودیم که چهارده معصوم (ع) نورِ واحدند و همه پرچمداران آزادی و عدالتند و باید برای همه اینها شعر بگوییم. به عبارت دیگر این به خاطر غفلتِ ما شعرا هم بوده است. و شاید یکی از دلایلش این باشد. منظورم این است که در شعرِ آیینی ما کم کاری شده است. مثلا اگر ما بخواهیم برای یکی از ائمه (ع) شعر بگوییم، اول می‌خواهیم نگاه کنیم به صحن و سرای ایشان، به گلدسته و گنبدِ ایشان. ولی اگر ما کمی نگاه‌مان را تغییر بدهیم و احادیث و ادعیه‌ای که از آن معصوم (ع) به‌ جا مانده، را بخوانیم، این ضعف جبران می‌شود. یعنی آن ضعفِ اطلاعاتِ تاریخی که از آن زمان‌ها وجود داشته، از این طریق جبران خواهد شد. اگر من ادعیه و احادیث را بخوانم و بتوانم شعرهای آیینی خوبی در مورد ائمه‌ای که در موردشان کمتر شعر گفته شده‌اند، بگویم به وظیفه خود عمل کرده ام. پس عرض کردم که ضعفِ بزرگِ این کار به خودِ ما برمی‌گردد که ما تا حدودی ظاهربین شده‌ایم. من فکر می‌کنم این قابل جبران بوده و هنوز فرصت هست که ما این نقیصه در سالهای اخیر حرکت‌های خوبی اتفاق افتاده است که در موردِ ائمه‌ای که کمتر شعر گفته شده است، یک سری از شاعران معاصر دغدغه‌ی این کار را دارند و دارند در این زمینه شعر می‌گویند. پس ما نیاز به مطالعه‌ داریم. مثلا از امام هادی (ع)، زیارت جامع کبیره و زیارت غدیریه به یادگار مانده‌اند. ما باید یک دور صحیفه‌ی سجادیه‌ی امام سجاد (ع) را بخوانیم – من خودم را دارم می‌گویم – و وقتی ما این ادعیه را بخوانیم، مطمئنا

* نمی توانیم بگوئیم یک زن حتماً باید شعر زنانه بگوید.
* شاعران در ابتدای کار باید در کلاس های نقد شعر شرکت کنند و شعر خود را به نقد بگذارند.
* شاعر نباید مغرور شود و از نقد شعر خود را بی نیاز بداند.
* مرید و مرادی در شعر پدیده خوبی نیست.